خبر فوری

۹ سال مشق عشق، در دل کوهستان

پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران در روزهای برفی و کولاک حدود سه ساعت طول می کشد به مدرسه برسم ولی همه این سختی ها به باسواد شدن بچه های روستا می ارزد.

شاید طبیعی به نظر برسد فکر کنیم معلمی که در مناطق دورافتاده کوهستانی خدمت می کند حتما خودش در دوران تحصیل درد فقر و نداری و محرومیت را چشیده و حالا می خواهد در مناطق دورافتاده به بچه های روستایی درس بدهد تا آنها تسلیم محرومیت و فقر نشده و ترک تحصیل نکنند.ولی روایت امروز گزارش ما آقا معلمی است که طعم فقر و محرومیت را نچشیده و برای درس خواندن در شهر مرند هیچ مشکل و کمبود مالی و آموزشی نداشته ولی با جان و دل و داوطلبانه تدریس در دورافتاده ترین روستای شهرستان مرند را انتخاب کرده و ۹ سال است رنج سفر به روستای محروم کوه کمر را به عشق بچه های باصفای روستایی تحمل می کند.

با آقا معلم فداکار تماس می گیرم خودش را مجید عظیم زاده معرفی می کند و می گوید” اگر ساعت ۹ صبح به شهرستان مرند بیایی می توانیم با هم به روستای کوه کمر برویم، دورترین روستای مرند”‌.چشم می گویم و در یک صبح روز بهاری همسفر جاده می شوم. ساعت ۹ صبح مقابل دانشگاه آزاد اسلامی مرند می رسم. آقا معلم منتظرم ایستاده.سلام و احوالپرسی می کنیم و راه روستای کوه کمر را در پیش می گیریم.۷، ۸ دقیقه ای طول می کشد تا از شهر مرند خارج شویم، از یک سه راهی رد می شویم. آقا معلم در مورد روستاهایی که در مسیر وجود دارد حرف می زند” برای رسیدن به کوه کمر از روستاهای زنوز، زنوزق، دارانداش و خانه سر رد می شویم. هر کدام از روستا ها زیبایی خاص خود را دارد”. اولین روستایی که پشت سر می گذاریم روستای زنوز است. با آن سیب های سرخ عاشقی که صدرنشین مهمانی هایمان هستند. در خانه های روستایی زنوز درختان سیب تماشایی هستند و باغات سیب جلوه گری می کنند. چند نفری از اهالی را در کوچه های روستا می بینم که به آقامعلم سلام و صبح به خیر می گویند.در زنوز عکس شهدای روستا بر تیرک های چوبی نصب شده بود.

کمی که جلو تر می رویم آقا معلم انگشت اشاره را به سمتی می گیرد و می پرسد نام روستای پلکانی مرند را شنیده ای؟ بله می دانم روستای زنوزق. آنجا را خوب نگاه کن، روستای زنوزق را می بینی. ماسوله آذربایجان است.از دیدن روستای پلکانی سر ذوق می آیم و درخواست می کنم آقا معلم بایستد تا عکس بگیرم. با سلام و صلوات روی سنگی می ایستم و عکس می گیرم. دوباره راهی می شویم، در فاصله بین این دو روستا جاده با درختان انبوه و متراکم دلبری می کند.

کم کم جاده سرسبز جایش را به صخره های سخت می دهد، کوه های بلند در دو طرف جاده توی دل آدم را خالی می کنند. احساس ترس می کنم نکند روزی این کوه ها ریزش کنند. جاده پیچ در پیچ می شود. گاهی سرازیری و گاهی سربالایی. پیچ ها را یکی یکی رد می کنیم.

آقا معلم چطور شما هر روز این مسیر را می روید و می آئید؟ حالا که جاده بدون برف و یخبندان است رفت و آمد خیلی سخت نیست ولی از آبان ماه که اینجا برف می بارد اکثر روزها در برف و کولاک گرفتار می شویم. همین پیچی که الان رد شدیم چند بار اینجا گرفتار کولاک شدیم. اگر همکاران راهداری نباشند که جاده را باز کنند هیچ فردی نمی تواند به مدرسه برود.ما وقتی از مرند به روستای کوه کمر می رویم خیلی سختی می کشیم. هنوز حرف آقا معلم تمام نشده بود که چاله ای به بزرگی یک گودال جلوی ما سبز شد و بالا و پایین پریدیم. ” از این چاله‌ها زیاده، من دیگر عادت کردم، مثلا جاده آسفالت است ولی مثل جاده خاکی روستا می ماند”. تا به روستای کوه کمر برسیم چند مورد از این چاله و دست اندازهای بزرگ را رد کردیم.

از کنار روستاهای خانه سر و دارانداش نیز عبور می کنیم از دور تابلوی خوشامدگویی به روستای گردشگری کوه کمر دیده می شود”آنجا ورودی روستاست، آن را رد کنیم دیگر رسیدیم”.عقربه های ساعت ۱۰ و ۳۰ دقیقه صبح را نشان می دهند. به سلامت به روستا می رسیم. اهالی روستا همه آقا معلم را می شناسند، به همدیگر سلام می کنند. پسر جوانی که شاگرد قبلی آقا معلم بود با دوچرخه مقابل ماشین می ایستد و سلام می کند و روز معلم را تبریک می گوید. آقا معلم می پرسد دانشگاه فرهنگیان را چکار کردی؟ قبول شدی؟بله آقا معلم مرحله اول قبول شدم قراره برای مصاحبه زنگ بزنند.

به مدرسه راهنمایی حجت می رویم، آقای بذلی مدیر مدرسه به استقبالمان می آید و بعد از سلام و احوالپرسی از اینکه معلمان فداکار برای درس دادن به دانش آموزان به این روستای دورافتاده می آیند تشکر می کند.دانش آموزان سر کلاس هستند با آقای مجید عجم زاده معلم مدرسه حجت به یک کلاس می رویم. او کلاس درس را همیشه جذاب می داند چه آن زمان که خودش دانش آموز بود و چه حالا که دانش آموزان پای درسش می نشینند.آقا معلم وارد کلاس می شود یکی از پسران برپا می گوید بلند می شوند و برجا می نشینند.دانش آموزان ۱۶ نفر هستند پایه هفتم، هشتم و نهم، در سه ردیف نشسته اند، یک ردیف دخترها و دو ردیف پسرها، با هم احوالپرسی می کنند.

آقا معلم به دانش آموزان پایه نهم ریاضی درس می دهد و به آنها می گوید تمرین حل کنند، سراغ هشتمی ها می رود و می پرسد درس علوم را تا کجا خوانده بودیم، یکی از دختران می گوید آقا اجازه فقط یک درس مانده کتاب تمام شود. و کلاس این طوری ادامه پیدا می کند.

دانش آموز متوسط کلاس

بعد از پایان کلاس صحبت هایمان با آقا معلم شروع می‌شود. او با یادآوری دوران تحصیل خود می گوید”من دانش آموز دهه ۵۰ هستم، در یک خانواده متوسط به بالا بزرگ شدم و در دوره تحصیل مقطع ابتدایی تا دبیرستان هیچ مشکل و کمبود مالی و آموزشی نداشتم،در سال ۱۳۶۶ دیپلم گرفتم و چون آن سال در دانشگاه قبول نشدم به خدمت سربازی رفتم.منطقه سربازی من در گیلانغرب( باختران) و منطقه عملیاتی بود.فرماندهی داشتیم که مرا به دانشکده افسری فرستاد، دوره های مختلفی را در تهران سپری کرده و دوباره به گیلانغرب آمدم.سال ۱۳۶۷ که قطعنامه ۵۹۸ امضاء شد هنوز خدمت سربازی من تمام نشده بود. مدتی هم در مناطق جنگی بودم تااینکه خدمت سربازی هم تمام شد.دوباره در کنکور سراسری شرکت کرده و در دانشگاه تربیت معلم رشته زیست جانوری محض قبول شدم و تحصیلاتم را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم.

اولین تجربه تدریس در خوزستان

آقا معلم قصه ما خیلی دلش می خواست بعد از پایان تحصیلات در دانشگاه اول از همه در استان خراسان و در محضر امام رضا( ع) بوده و آنجا در سنگر تعلیم و تربیت باشد ولی اشتباه نوشتن کد ۱۷ یا ۱۸ انتخاب شهر باعث شد به استان خوزستان رفته و اولین سال تدریس را در شهر اندیمشک شروع کند.وقتی متوجه شدید که باید به خوزستان بروید ناراحت نشدید؟ راستش خیلی دوست داشتم کارم را از شهر مشهد مقدس شروع کنم ولی وقتی اعلام کردند باید به خوزستان بروم با خودم گفتم اشکال نداره همه ما مدیون خوزستان هستیم. در طول هشت سال دفاع مقدس جوانان خیلی زیادی از این استان برای امنیت این کشور شهید شده اند. بنابراین بدون ناراحتی به استان خوزستان رفتم. در شهر دزفول ساکن بودم و در مدارس اندیمشک درس می دادم. مدت خدمت من در آنجا پنج سال طول کشید.

بمباران مردم مظلوم کرمانشاه

حضور در مناطق جنگی خاطرات زیادی را در ذهن آقا معلم ثبت کرده است که مرور کردن آنها دلش را به درد می آورد” بهار سال ۱۳۶۷ بود و من در کرمانشاه بودم،۵ یا ۶ فروند هواپیما در آسمان شهر در حرکت بودند، مردم بی دفاع که زن و بچه بودند به پناهگاه می دویدند، من هم در جایی پناه گرفتم، هواپیماهای جنگنده شهر را بمباران کردند و مردم مظلوم یکی یکی نقش بر زمین شدند، تعدادی از مردم به پناهگاه رفتند در این لحظه یکی از هواپیماها مستقیم با موشک هوا به زمین پناهگاه را منفجر کرد و مردمی که با هزار زحمت به پناهگاه رفته بودند زیر آوارها ماندند و شهید شدند. این خاطره تلخ هیچوقت از یادم نمی رود”.

غافلگیر شدم

خب یک خاطره شیرین هم تعریف کنید” خاطره شیرین برمی گردد به درس دادن در یک مدرسه دخترانه در اندیمشک. روز معلم بود، به کلاس درس رفتم ولی دیدم خبری از دانش آموزان نیست.هیچکدام نیامده بودند.از مدیر مدرسه پرسیدم امروز چرا دانش آموزان نیامدند؟ آقای مدیر گفت نمی دانم، شما بفرمایید در کلاس دیگری منتظر باشید شاید بیایند.آقای مدیر مرا به یک کلاس راهنمایی کرد تا آنجا منتظر دانش آموزان بمانم، به محض اینکه وارد کلاس شدم دانش آموزان حسابی کف زدند و برف شادی به سرم ریختند و به من تبریک گفتند. خیلی غافلگیر شدم. جشن روز معلم بسیار قشنگی بود که خاطره آن روز هیچوقت از یادم نمی رود. بچه ها کیک و شیرینی و کلی میوه و شکلات گرفته بودند، خیلی خوش گذشت.

احساس مسئولیت

شما که در شهر مرند و مدارس مجهز درس می دادید چه عجب آمدید به دورافتاده ترین روستا؟بله من ۱۸ سال در شهر مرند و صوفیان در مدارس مختلف تدریس کردم ولی انگار یک خلائی در وجودم حس می کردم. یک نوع احساس مسوولیت نسبت به بچه های روستایی که در مناطق محروم هستند. بچه هایی که در اثر کمبود امکانات آموزشی از جمله فضای آموزشی یا نبود معلم ترک تحصیل می کنند. بعد از ۱۸ سال تدریس با رضایت قبلی و محض رضای خدا به آموزش و پرورش مرند رفته و درخواست کردم با اعزام من به روستاهای محروم و صعب العبور موافقت کنند. همکاران چند روستا را معرفی کردند و من از بین آنها روستای کوه کمر و مدرسه حجت را انتخاب کردم که از نظر مسافت دورترین روستای مرند هست.

به باسوادی بچه های روستایی می ارزد

آیا می ارزه این همه راه را با کلی مشکلات بیایید و برگردید؟در روزهای زمستانی حدود سه ساعت طول می کشد تا به مدرسه برسم. دیر رسیدن باعث می شود تا ساعت سه ، چهار عصر در مدرسه بمانیم و درس بخوانیم تا آنها از درس عقب نمانند فردا هم دوباره صبح بیائیم.همه این ناملایمات و تحمل مشکلات به باسواد شدن بچه های روستا ارزش دارد.ما در روزهای برفی و کولاک در جاده های پرپیچ و خم که کیفیت آسفالت آن هم خوب نیست وقتی یک متر برف می بارد از ماشین پیاده شده و برف ها را پارو می کنیم و دوباره حرکت می کنیم تا به مدرسه برسیم.ما این مشقت ها را باعشق به آموختن و دانایی تحمل می کنیم.

تفاوت در مناطق روستایی و شهری

آقا معلم در حالی که کتاب یکی از دانش آموزان را ورق می زند در مورد تفاوت درس خواندن در مناطق شهری و روستایی می گوید: معمولا در شهرها والدین باسواد بوده و به تحصیل فرزندان خود اهمیت می دهند به عبارتی اولیاء همیار معلم هستند ولی در مناطق روستایی سطح سواد والدین کمتر بوده و مشغول کار کشاورزی، دامداری و دام پروری هستند و بیشتر ترجیح می دهند فرزندان کمک حال والدین باشند تا درس بخوانند. علاوه بر آن تمرین و تکرار در مدارس روستایی باید بیشتر باشد و کیفیت تدریس در مناطق محروم مهم است. باید به نوعی تدریس شود که همه دانش آموزان متوجه شوند.

 

منبع: روابط عمومی وزارت آموززش و پرورش

درباره معلمان ایران

همچنین بررسی کنید

علیرضا کاظمی وزیر آموزش و پرورش

علیرضا کاظمی: تقویت حوزه نخبگانی از سیاست های اصلی آموزش و پرورش است

وزیر آموزش و پرورش با تأکید بر این که تقویت حوزه نخبگانی از سیاست های اصلی آموزش و پرورش است، گفت: با همه وجود، دغدغه دانش آموزان را پیگیری خواهیم کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *